نویسه جدید وبلاگ
قِلاردَن (قلعه گردن) روستای الیمستان شهرستان آمل
جمعه هفته ای که گذشت آقای ذال با جناب مهجوری هماهنگ کرده بود تا منطقه دیگری رو مورد بازدید قرار بدیم. صبح این بار برخلاف دفعه قبل که ساعت 6 و با کمی تاخیر رفتیم دنبال جناب مهجوری این بار ساعت 6:20 دقیقه قرار گذاشتیم تا تاخیری نداشته باشیم. سر موعد مقرر جناب مهجوری رو دیدم و با هم به راه افتادیم من هم از دیدن مجدد ایشان واقعا خوشحال بودم. این رو هم باید بگم که جناب مهجوری از آن دسته افرادی است، که حضور ایشون در کنار آدم انرژی مثبت هست و از طرفی هم دیگر همسفر ما جناب استاد ذال هست که انشالا تا چند ماه دیگه و بعد از پایان بررسی این قلعه ها که امروز هم دنبال یکی دیگه از اون ها هستیم. پایان نامه اش رو دفاع می کنه و مدرک دکتری رو می گیره خوب در وصف ایشون فقط باید بگم که یار گرمابه و گلستان هستند و بودن در کنارشون همیشه برام لذت بخش هست.
امروز برنامه ما بازدید از قِلاردَن (قلعه گردن) واقع در روستای الیمستان بود. وقتی از پلیس راه آمل گذشیم منتظر بودم تا جناب مهجوری شروع کنه به صحبت تا برنامه امروز را برای ما بگن. و ایشان مطابق معمول خیلی با اشتیاق مسیری که در جاده هراز در حال عبور بودیم رو به ما معرفی می کرد. به واقع خیلی از چشمه ها، رودها و کوه ها در اطراف ما بودند که من بسبت به آن ها شناخت نداشتم بعد از طی مسافتی در کنار دره هراز چشمه ای به نام گَراُو را به ما معرفی کرد این چشمه که کمتر شناخته شده هست برای بیماری های پوستی مناسب می باشد.
در حال عبور از جاده بودیم که جناب مهجوری به من گفتند که در محلی توقف کنم و محلی را نشان دادند در سمت چپ جاده بالای کوه حفره شده و فضای دستکندی وجود داشت که ایشان آن را به نام نورعلی لی به ما معرفی کرد. (در باور عامه به لحاظ پيشينه زيست محيطي اين گونه است كه لي(Ly) محل زيستن انسانها و يا حيوانات چهار پا بطور دراز مدت و کلي(Kely) محل زيستن کوتاه مدت است). ایشان گفتند که نورعلی فردی بوده که در این محل زندگی می کرد و وقتی خوانین منطقه به مردم ظلم و ستم می کردند او سعی در دفاع از حق مردمان بومی در می آمد.
خوب بعد از عبور از منطقه بلبل خون و بعد به سِقل چی رسیدم و در سمت چپ جاده مسیر مربوط به لهاش و الیمستان واقع شده است. برای رسیدن به ورودی این منطقه از طرف تهران، پس از عبور از آخرین تونل در 38 کیلومتری شهر آمل با تابلویی مواجه می شوید که نوشته امام زاده حسن لهاش.
مسیر خود را بعد از سقل چی به سمت لهاش تغییر دادیم و تا لهاش 5 کیلومتر را طی کردیم و بعد از لهاش نیز با طی مسافت 6 کیلومتری به روستای الیمستان رسیدیم. در طول مسیر نیز جناب مهجوری نام تمام مناطق و مراتع اطراف را به ما معرفی کردند.
نکته که با نزدیک شدن به منطقه نظر من رو جلب کرد تابلویی بود در کنار جاده، و روی آن نوشته شده بود که ورود کوهنوردان و گردشگران به روستای الیمستان ممنوع می باشد. دلیل آن را از جناب مهجوری پرسیدم و ایشان فرمودند که با توجه به زیبایی جنگل های منطقه کوهنوردان و گردشگران زیادی مراجعه می کنند ولی متاسفانه نظافت رو رعایت نمی کنند و حسینیه محل رو برای اسکان و خواب خود انتخاب می کنند ولی پاکیزگی محل رو انجام نمی دهند و موجب بر هم خوردن چشم انداز زیبای منطقه می شود. با این صحبت های جناب مهجوری به خاطرم اومد که یک ماه قبل که در دامنه دماوند بودم هم به دلیل عدم رعایت این مسائل چه چشم انداز زشتی در منطقه بود و گردشگران با وجود سطل آشغال اما زباله ای خود را در همه مناطق پراکنده بودند. بنابراین این تصمیم در این منطقه منطقی به نظر می رسه. در همین افکار بودم که در ورودی روستا به کانکسی برخوردم که با زنجیری راه رو مسدود کرده بود و فردی به ما گفت که چون کوهنورد هستید نمی توانید به روستا وارد شوید. ولی خوب جناب مهجوری با ما کسی که همه ی بومی های مناطق مختلف او را می شناسند و گفتند که مهمان یکی از بومی ها هستیم البته دروغ هم نگفتند در ادامه می فهمید که مهمان هم شدیم.
ساعت حدود
هفت و نیم رسیدیم به روستا و ماشین رو تو حیاط خونه یکی از روستایی ها قرار دادیم
و وسایل و کوله ها رو برداشیم، به راه افتادیم. منطقه دارای پوشش انبوه جنگلی بود
و خوب با هدایت آقای مهجوری از بلندی های منطقه عبور می کردیم و ایشان سخاوتمندانه
اطلاعات خود را در اختیار ما قرار می دادند و در کنار آن جناب ذال هم با شوخی های
خود ما رو بی نصیب نمی گذاشتند و کمی به همراه جناب مهجوری سر به سر من و وبلاگم
گذاشتند.
با لذت بردن از زیبایی منطقه و بعد از گذشت چند ساعت و عبور از پوشش های
جنگلی و منطقه های چون نعش خنه بودیم که در بالا دشت صدای زنگوله گاو به گوش رسید
کمی جلوتر رفتیم سگ های چوپان رو دیدم و بعد چوپان رو دیدم که برای احوال پرسی جلو
رفتیم. بعد از احوال پرسی نام او را فهمیدیم که علی قلی تبار هست و جناب مهجوری
محل زندگی او را پرسید که فهمیدم اهل شیاده بابل هست و بر استفاده از مرتع دام خود
رو به این منطقه می آورند.
علی به ما
گفت که که کمی جلوتر در تِلار (ساز های چوبی که محل زندگی دام و چوپان در مناطق
جنگلی می باشد) پدر او هست و بعد از طی مسافتی در زیر کوهی که وَلِه مِیس ( به
خاطر شباهت این کوه به مشت خمیده و کج به نام محلی وَلِه مِیس نامیده می شود) در
زیر قلعه قِلاردَن به تلاری مشاهده کردیم. و نزدیک شدیم با پدر علی به نام غلامرضا
احوال پرسی کردم و کمی در مورد منطقه با جناب مهجوری صحبت کردند.
قلعه در بالای کوه قابل مشاهد بود اگرچه اثری از برج وباروی آن قابل رویت نبود.
ساعت حدود ده
و نیم صبح بود که وارد قلعه شدیم واقعا قلعه از نظر جغرافیایی در منطقه خاصی بود.
در مورد این قلعه از آقای ذال پرسیدم گفتند که اسمی از آن در جغرافیای تاریخی
ندیده اند و شاید به اسم دیگری آمده است. این قلعه از نظر وسعت کوچک بوده و ابعاد آن
بیست در سی متر نباید بیشتر باشد. در سطح قلعه و حتی در دامنه کوهی که قلعه رو آن
واقع شده قطعات سفالی فراوان یافت می شود عموم سفال ها به صورت قرمز ساده است. با
بررسی بر سطح و اطراف قلعه البته گویا نسبت به قلعه های دیگر افراد کمی وارد آن
شدند و جزو قلعه هایی هست که شناخته شده نیست. البته پای حفار های غیر مجاز به این
قلعه رسیده بود و چند جا قلعه را حفاری غیر مجاز انجام داده بودند. بیشتر سازه های
معماری قلعه از بین رفته و سالمترین بخش آن بارویی هست که در ضلع جنوبی آن قرار
دارد. مصالح این قلعه از سنگ و ملات ساروج استفاده شده است.
موقعیت
قرارگیری قلعه به گونه ایست که در جهت شمال آن روستای الیمستان و لهاش واقع شده و
در شرق آن امامزاده قاسم و که این مسیر به فیل بند و شیخ موسی می رسد و در جهت غرب
آن جاده مربوط به علی چال قرار دارد و جنوب غرب آن منطقه سیاه بیشه و کوه زرد بن و
نقره بن واقع است. در جنوب این قلعه کوههای لاکوه و در امتداد آن نشل و اندوار
قرار دارد.
بعد از بازدید از قلعه و طی مسافت زیاد خسته شده بودیم. بساط صبحانه رو، به راه کردیم و نیم ساعتی زمان صرف صبحانه شد. وسایل رو جمع کردیم و راه برگشت رو پی گرفتیم. با غلامرضا و پسرش علی و یکی از دوستانش که در کنارشان بود خداحافظی کردیم. راه برگشت سراشیبی بود و ما هم بعد از طی مسافتی انرژی ما تعلیل رفته بود ولی خوب با جناب مهجوری بودیم و ایشون حواسش به ما بود و از محل های عبور می کردیم تا زودتر به روستا برسیم. جنگل تو این فصل پر بود از آلوچه های ترش جنگلی نزدیک روستا چند کیلویی آلوچه کندیم. به روستا که رسیدیم رفتم خونه ای که ماشین رو انجا گذاشتیم. اهالی انجا از خواب بیدار شده بودند، صبح که رفته بودیم همه خواب بودند. وقتی ما رو به همراه جناب مهجوری دیدند به گرمی ما را به نهار دعوت کردند. از ظهر گذشته بود و ما قبول کردیم که چای را آنجا بخوریم. در زمان صرف چای هم بومی های محل (که عموما در شهر زندگی میکنند و در آخر هفته برای در امان ماندن از هوای شرجی این روز های آمل به روستای خود می آیند و آب و هوای متبوع و طبیعت زیبای منطقه لذت می بردند) به گپ و گفت در مورد روستا پرداختیم.