نویسه جدید وبلاگ

قابل توجه دانشجویان گروه گرافیک موسسه غیرانتفاعی نیما

کلاس من در روز شنبه مورخ 2/2/1391  تشکیل نمی گردد.






نویسه جدید وبلاگ

امروز خبر برگزاري همايش در چالوس رو شنيدم و سايت همايش را مطالعه كردم و همچنين با دبير همايش صحبت كردم وقتي صحبت هامون به پايان رسيد ياد همايش دانشگاه آزاد نور افتادم و مطلبي رو حاضر كردم كه در لينك زير مي تونيد دريافت كنيد.

 
 
http://wdl.persiangig.com/pages/download/?dl=http://mo-safari.persiangig.com/document/%d8%a8%d8%b1%da%af%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d9%8a%20%d9%87%d9%85%d8%a7%d9%8a%d8%b4%20%d9%87%d8%a7%20%d8%a8%d9%87%20%da%86%d9%87%20%d9%85%d9%86%d8%b8%d9%88%d8%b1%20%d9%88%20%da%86%da%af%d9%88%d9%86%d9%87.pdf





نویسه جدید وبلاگ

شعر زيبايي از علی اصغر اصفهانی (سلیم)
واقعا زيباست حتما تا آخرش بخونيد.


معلم چو آمد، بنا گه کلاس، چو شهری فروخفته خاموش شد
سخنهای ناگفته کودکان، به لب نارسیده، فراموش شد
**********
معلم زکار مداوم مدام، غضبناک و فرسوده و خسته بود
جوان بود و در عنفوان شباب، جوانی از او رخت بر بسته بود
**********
سکوت کلاس غم آلود را ، صدای درشت معلم شکست
ز جا احمدک جست و بند دلش ، بدین بی خبر بانک ناگه گسست
**********
بیا احمدک درس دیروز را ، بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت
ولی احمدک درس نا خوانده بود ، به جز آنچه دیروز آنجا شنفت
**********
عرق چون شتابان سرشک یتیم، خطوط خجالت برویش نگاشت
لباس پر از وصله و ژنده اش، بروی تن لاغرش لرزه داشت
**********
زبانش به لکنت بیفتاد و گفت « بنی آدم اعضای یکدیگر اند »
وجودش به یکباره فریاد کرد « که در آفرینش ز یک گوهرند »
**********
در اقلیم ما رنچ بر مردمان، زبان دلش گفت بی اختیار
« چو عضوی بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار »
**********
تو کز ، کز ، تو کز، وای یادش نبود، جهان پیش چشمش سیه پوش شد
سرش را به سنگینی از روی شرم ، بپائین بیفکند و خاموش شد
**********
ز اعماق مغزش بجز درد و رنج ، نمی کرد پیدا کلام دگر
در آن عمر کوتاه او خاطرش، نمی داد جز آن پیام دگر
**********
ز چشم معلم شراری جهید، نماینده آتش خشم او
درونش پر از نفرت و کینه گشت، غضب میدرخشید درچشم او
**********
چرا احمد کودن بی شعور (معلم بگفتا به لحن گران )
نخواند ی چنین درس آسان ، بگو مگر چیست فرق تو با دیگران
*********
عرق از جبین، احمدک ، پاک کرد ، خدایا چه میگوید آموزگار؟
نمی بیند آیا که دراین میان بود، فرق ما بین دار وندار
**********
چه گوید ؟ بگوید حقایق بلند ، به شهری که از چشم خود بیم داشت
بگوید كه فرق است ما بین او و آنکس که بی حد زر و سیم داشت
**********
به آهستگی احمد بی نوا ، چنین زیر لب گفت با قلب چاک
که آنها بدامان مادر خوشند و من بی وجودش نهم سر بخاک
**********
به آنها جز از روی مهر و خوشی ، نگفته کسی تا کنون یک سخن
ندارند کاری بجز خورد و خواب ، به مال پدر تکیه دارند و من
**********
من از روی اجبار و از ترس مرگ، کشیدم از آن درس بگذشته دست
کنم با پدر پینه دوزی وکار، ببین دست پر پینه ام شاهد است
**********
سخنهای او رامعلم برید ، هنوز او سخنهای بسیار داشت
دلی از ستمکاری ظالمان ، نژند و ستم دیده و زار داشت
**********
معلم بکوبید پا بر زمین ( كه این پیک قلب پر از کینه است )
بمن چه که مادرزکف داده ای ؟ بمن چه که دستت پر از پینه است
**********
یكی پیش ناظم رود با شتاب ، بهمراه خود یک فلک آورد
نماید پر از پینه پاهای او ، ز چوبی که بهر کتک آورد
**********
دل احمد آزرده و ریش گشت ، چو او این سخن از معلم شنفت
ز چشمان او کور سوئی جهید ، بیاد آمدش شعر سعدی و گفت
**********
ببین ، یادم آمد دمی صبر کن تامل ، خدا را ، تامل ، دمی
« تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی





نویسه جدید وبلاگ

جناب آقاي صادق كياني تبريك گرم مرا پذيرا باش.

امروز در كلاس درس نقشه خواني و عكس هاي هوايي يك خبر خيلي خوشحال كننده شنيدم. و  خبر اين بود كه يكي از دانشجويان هنرمند گروه به نام آقاي صادق كياني در برنامه چهارسالانه اي كه يونسكو براي اهداي درجه ارتقاء هنرمندان در كشور ژاپن برگزار شده، ايشان در ساخت احجام سنتي به كسب درجه يك نائل گشته است. اين افتخار بزرگ را به خانواده هنرمندان شان و دانشجويان عزيز تبريك مي گويم.
 

در تصوير بالا از راست به چپ: خودم (مجتبي صفري)- هنرمند  آقاي صادق كياني - دانشجويان محترم آقايان كمال اسدي و جلال رزاقي.





نویسه جدید وبلاگ

در زندگي انسان روزهاي تلخ و شيرين زيادي وجود داره.

خوب بعد از تعطيلات نوروز از شنبه اين هفته كلاس ها شكل منظمي به خود گرفته بوده و در صبح شنبه در كلاس صبح فهميدم كه شوهر يكي از دانشجويان به نام خانم مرضيه احساني در يك سانحه رانندگي فوت نمودند و واقعا از شنيدن اين خبر متاثر شدم و اميدوارم من و ديگر استاد و دانشجويان رو در غم خود شريك بدونند.





نویسه جدید وبلاگ

دانشجویان محترم درس کاربرد کامپیوتر می توانند جامعه آماری مورد نیاز خود را از طریق لینک زیر

 دریافت کنید: http://mo-safari.persiangig.com/document/camputer%20application/%D8%B3%D9%81%D8%A7%D9%84.doc





نویسه جدید وبلاگ

چه كشكي چه پشمي؟

چوپاني گله را به صحرا برد به درخت گردوي تنومندي رسيد.
از آن بالا رفت و به چيدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختي در گرفت،خواست فرود آيد، ترسيد. باد شاخه اي را كه چوپان روي آن بود به اين طرف و آن طرف ميبرد. ديد نزديك است كه بيفتد و دست و پايش بشكند. در حال مستاصل شد...
از دور بقعه امامزاده اي را ديد و گفت:
اي امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پايين بيايم.
قدري باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوي تري دست زد و جاي پايي پيدا كرده و خود را محكم گرفت گفت: اي امام زاده خدا راضي نمي شود كه زن و بچه من بيچاره از تنگي و خواري بميرند و تو همه گله را صاحب شوي. نصف گله را به تو مي دهم و نصفي هم براي خودم... قدري پايين تر آمد. وقتي كه نزديك تنه درخت رسيد گفت: اي امام زاده نصف گله را چطور نگهداري مي كني؟ آنهار ا خودم نگهداري مي كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو مي دم.
وقتي كمي پايين تر آمد گفت:بالاخره چوپان هم كه بي مزد نمي شود كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.
وقتي باقي تنه را سُرخورد و پايش به زمين رسيد نگاهي به گنبد امامزاده انداخت و گفت:
مرد حسابي چه كشكي چه پشمي؟ ما از هول خودمان يك غلطي كرديم غلط زيادي كه جريمه ندارد.

احمد شاملو






گزارش تخلف
بعدی