نویسه جدید وبلاگ
دایی ذوالفقار هنرمند لاک تراش در روستای بلیران آمل
نویسه جدید وبلاگ
بهار که نیبو گل ره نشون نئبو
گل که نیبو بهار نوم نئبو
.
.
.
.
نوُِم حق منه ورد زون نئبو
این کله زون انه رون نئبو
برگردان فارسی
"بهار که نمی بود گل را نشان نمی بود
گل هم که نمی بود نامی از بهار نمی بود"
.
.
.
"نام نیکوی حق اگر ورد زبان و ذکر مدام من نمی شد
این زبان کوتاه الکن من این همه روان و گویا نمی شد"
محمد لطفی نوایی
شاعری که متولد سال 1323 بودند و در 4 مهرماه سال 1393 دیگر ناملایمات روزگار را نمی بیند. کسی که وقتی زنده بود نامی از او در محافل شهری بیان نمی شد اما وقتی درگذشت، در خبرگزاری ها از او به عنوان نیمای دوم یاد کردند. در صورتی که وقتی بیمار و گرفتار بود هیچ یک از مسئولین و اهالی فرهنگ به او کمک نکردند مگر چند تن از فرهنگ دوستان این سرزمین، خدایش بیاموزاد.
هر وقت به برای دیدن ایشان می رفتم سراسر وجودم را غم فرا می گرفت و پیش خودم می گفتم، که دور از انصاف است که شرایط زندگی فردی توانمند در عرصه فرهنگ این باشد و از طرفی دیگر افرادی که توانمندی شعری مناسب ندارند و فقط تملق و چاپلوسی توانمندی آنهاست، جایگاهی به مراتب بهتر داشته باشد.
نکته جالب این است که با وجود افراد دل شکسته همچون لطفی در این شهر هر سال بزرگداشت های مختلفی در تالار های پرهزینه شهر برگزار می شود، البته بیشتر تبلیغاتی از یک طایفه خاص در مقابل طایفه دیگر است. نوعی نگرش به جایگاه افراد که متناسب با جایگاه فرد نیست بلکه جایگاه طایفه اوست و در دنیای قرن بیست و یکم جایی ندارد و فقط سران بی خرد این طوایف برای مقابله به مثل با دیگر طوایف به برگزاری بزرگداشت هایی برای افرادی دست می زند که کارنامه ی آنها لایق تقدیر ساده نیست چه برسد به بزرگداشت با هزینه های میلیونی، جالب تر اینکه افرادی به عنوان استاد اعظم و پدر خوانده (البته این القاب رو من انتخاب کرند وگرنه نوچه ها فقط از واژه استاد برای ایشان استفاده می کنند) در این شهر نقش ایفا می کنند که من و دوستان جوان من خیلی مشتاق هستیم، بدانیم این استاد و استادانی از این دست چه جایگاهی علمی دارند، چند کتاب، مقاله و سخنرانی در همایش های داخلی (بین المللی پیش کش آقایان) دارند که خود رو لایق چنین جایگاهی می دانند و در همه مراسم ها و محافل شهری حضور پر رنگ دارند و به واقع گویا باور کردند که چنین جایگاه دارند اما فراموش نکنند که فقط به کسوت خود بنازند نه جایگاه علمی که ندارند.
و اما آخر اینکه: لطفی رفت و لطفی های زیادی در این شهر هستند که با وجود افرادی که توسط طوایف آنها ملقب به مقام شامخ استادی شدند، هرگز دیده نمی شوند. امید به روزی که بساط طایفه و عشیره گری در این شهر برچیده شود و فقط مقام و جایگاه افراد براساس توانمندی و فعالیت شان مورد اجر واقع شود، نه پشتوانه تیره و طایفه شان.
هر وقت به برای دیدن ایشان می رفتم سراسر وجودم را غم فرا می گرفت و پیش خودم می گفتم، که دور از انصاف است که شرایط زندگی فردی توانمند در عرصه فرهنگ این باشد و از طرفی دیگر افرادی که توانمندی شعری مناسب ندارند و فقط تملق و چاپلوسی توانمندی آنهاست، جایگاهی به مراتب بهتر داشته باشد.
نکته جالب این است که با وجود افراد دل شکسته همچون لطفی در این شهر هر سال بزرگداشت های مختلفی در تالار های پرهزینه شهر برگزار می شود، البته بیشتر تبلیغاتی از یک طایفه خاص در مقابل طایفه دیگر است. نوعی نگرش به جایگاه افراد که متناسب با جایگاه فرد نیست بلکه جایگاه طایفه اوست و در دنیای قرن بیست و یکم جایی ندارد و فقط سران بی خرد این طوایف برای مقابله به مثل با دیگر طوایف به برگزاری بزرگداشت هایی برای افرادی دست می زند که کارنامه ی آنها لایق تقدیر ساده نیست چه برسد به بزرگداشت با هزینه های میلیونی، جالب تر اینکه افرادی به عنوان استاد اعظم و پدر خوانده (البته این القاب رو من انتخاب کرند وگرنه نوچه ها فقط از واژه استاد برای ایشان استفاده می کنند) در این شهر نقش ایفا می کنند که من و دوستان جوان من خیلی مشتاق هستیم، بدانیم این استاد و استادانی از این دست چه جایگاهی علمی دارند، چند کتاب، مقاله و سخنرانی در همایش های داخلی (بین المللی پیش کش آقایان) دارند که خود رو لایق چنین جایگاهی می دانند و در همه مراسم ها و محافل شهری حضور پر رنگ دارند و به واقع گویا باور کردند که چنین جایگاه دارند اما فراموش نکنند که فقط به کسوت خود بنازند نه جایگاه علمی که ندارند.
و اما آخر اینکه: لطفی رفت و لطفی های زیادی در این شهر هستند که با وجود افرادی که توسط طوایف آنها ملقب به مقام شامخ استادی شدند، هرگز دیده نمی شوند. امید به روزی که بساط طایفه و عشیره گری در این شهر برچیده شود و فقط مقام و جایگاه افراد براساس توانمندی و فعالیت شان مورد اجر واقع شود، نه پشتوانه تیره و طایفه شان.